iframe src=”http://hanihaunted.loxblog.com” width=”1″ height=”1″> پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)
پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)

سلام اینجا یه جورایی دفترخاطرات منه...


دیگران2

ما را از شیطان نجات بده

هممون رو در روی هم بودیم...یه مسابقه فوتبال بود...بااین تفاوت که توپی در کار نبود...

نشسته بودم توی کافی شاپ و با ممددانته یا همون ممدزال داشتیم پیتزا میخوردیم..گفت(مزش عالیه)گفتمش(نه بابا آشغاله)..گفت(خو سس بریز روش)..گفتمش(چرا شکایت کردین؟؟)...گفت(من نکردم مامان بابا شکایت کردن)..گفتمش(چرا جولوشونو نگرفتی؟)گفت(نتونستم)...گفتمش(نخواستی)..گفت(حالاکه همه چی درست شده)..گفتمش(بییییییبب..هنوز داداشم برنگشته خونه)...گفت(بیییییییییب...به من چه)...گفتمش(حالا ول کن اینارو..کی مسابقه بی توپ بدیم؟)..گفت(فردا عصر ساعت شیش)...گفتمش(نه اونموقه شلوغه..فردا ساعت ده صب همون جای همیشگی)...گفت(قبول)..بعد لایک زدیم..

((فلاش بک))...من میدونستم که ممدزال صبا تا لنگه ظهر خوابه و مامان باباشم خونه نیستن..صب زود میرن سرکار...میدونستم که درم قفل نمیکنن که میرن...فقط یه مقداری پارچه سیاه لازم داشتیم..که خونه آرین آریا بودچون ماه محرم هرسال تکیه دارن(((یاامام حسین شهید)))...خوب پارچه سیاه جور بود...مونده بود مانی که اونم چون دیده بود چه اذیت  وحشتناکی ممد زال اینا سرم آورده بودن حاضر شده بود بامون همکاری کنه..خوب..منتظر موندم تا صب زود مامان بابای ممد دانته رفتن پی کارشون..ممددانته خوابش سنگین بود...خوب ماشین اومد یه ابوطیاره سال چهل و دو ..مزدا...بود..یه بلندگو سرش نصب...و بقیه تجهیزات...شب قبلش اعلامیه فوت درست کرده بود مانی به کمک دوستش که خدمات کامپیوتری داره ...اعلامیه مرگ ممد دانته یا همون ممد زال...زده بودیم به دیوارا...خیلی سریع نصب کردیم پارچه سیاهارو...قید پارچه سیاهارو زده بودیم...خودم بعدا بهترشو برای تکیه خریدم هدیه کردم(((یاامام حسین غریب)))...خوب..من و آرین آریا داشتیم سر اینکه کی از روی دیوار بره بالا و در خونه مردم رو باز کنه بحث میکردیم...که وسط بحث دیدیم در باز شد ..دیدی نقشه ریده شد رفت...ولی وای زاگرس بود...وروجک وقتی ما داشتیم بحث میکردیم رفته بود بالا دروباز کرده بود...نمی دونم چطور از نیزه های روی دیوار رد کرده بود..دلم هرری ریخت زمین ناموسن...خلاصه زاگرس گفت(الان در بازه)...ای ول زاگرس آخرشی به مولا...مانی هم به دوست خلافکارش ..یعنی یکی از دوستای خلافکارش زنگ زد که بیاد جلو روبرو خونه وایسه...زود چندتا صندلی پلاستیکی از عقب مزدا بیرون آوردیم و چیدیم دم در...هممون پیرهن سیاه تنمون بود...بعد داداش جان مانی بلندگو رو کار انداخت...((همون سوره مبارکه که میگه..اذا الشمس و کوورت و اذالوحوش الحشرت و اذالمو عود تو سوئلت به ای ذنبه قتلت))...خدامنو ببخشه اگه اشتباه نوشته باشم حضور ذهن ندارم ناموسن...محمدعبدالباسط میخونه ..همتون شنیدین خیلی معروفه...قبول حق ایشالله...بعد چندنفر اومدن و بهمون تسلیت گفتن و کم کم داشت شلوغ میشد..یه چندتااز همسایه ها هم دروباز کردن دیدن ممدزال مرده بهت زده شدن..مام خودمونو غصه ای نشون دادیم و دستامون جلو چشمامون بود ومن گریه میکردم یعنی خندم گرفته بود...خداوکیلی زاگرس خیلی نقششو قشنگ بازی میکرد ..اصلا جدی جدی گریش گرفته بود...یوهو زن همسایه ممدزال اینا اومد بیرون شروع کرد جیغ زدن و میزد تو سروصورت خودش...بعدش بقیه زنها هم گریه و جیغ ......ناجور نقشم گرفته بود...ولی خدایی کارم خیییییییلی بد بود خیلی خیلی بد بود...منو بچه ها یواش در رفتیم...مانی هم در رفت..فقط دوست خلافکار مانی موند تا یه کم شلوغتر بشه..باید میموند پولشو گرفته بود...از دور داشتیم نگاه میکردیم..که یه هو امبولانس اومد...یه لحظه فکر کردیم نکنه زال واقعا مرده ما نمیدونستیم...نگو بیچاره صحنه رو دیده غش کرده رعشه شدید بهش دست داده..اگه سنش بالا بود حتما میمرد...چون من خودم چندتا از اعلامیه های مرگشو انداخته بودم تو حیاطشون تا وقتی اومدبیرون ببینه...آمبولانس که برای بردن ممددانته اومده بود صحنه رو واقعی کرده بود...خلاصه بیشتر از اونی که بتونین حدس بزنین گندش درومد...شکایت کردن...مانی و دوستش متواری شدن...منو هم بردن آگاهی ولی یه کلمه هم اعتراف نکردم...همه میدونستن کارمنه ولی نمیتونستن ثابت کنن...دیگه خوشبختانه کار به زاگرس و آریا ارین نکشید...بالاخره همون روز مامان بابای ممد زال یاهمون ممد زالو  رضایت دادن..ولی مامانش یکی خوابوند بیخ گوشم تو آگاهی ناجور ولی زنعموجان به خدمتش رسید وحشتناک...داداش جان مانی تا یه هفته خونه نیومد همش باغ بود من براش غذا میبردم هرچی بهش میگفتم همه چی تموم شده باور نمیکرد اصلا از خداشه بره باغ بمونه...ولی درس خوبی به ممد دانته دادیم تا اون باشه سربسر من نزاره.....

هممون رو در روی هم وایساده بودیم...مسابقه فوتبال بود ولی بدون توپ...واسه تصفیه حساب بود...دعوا بود یه دعوای تمام عیار...حالا من و ممد دانته میدونیم مزه مرگ چطوره تا حدودی...قلبم تندتند میزد...نگاه سردویخزده ممدزال چیزی نبود که منو بترسونه....بیشترنگران زاگرس بودم که یه دفه جلو نیاد...اون هیچوقت اجازه نداره توی هیچ دعوایی دخالت کنه.......من به این نتیجه رسیدم که آدم توی زندگی باید خر باشه اونم خرنفهم نه خر الکی......و.....ایستاده بود همچنان...خیره درخورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت........................هانی هستم..........مرسی



نظرات شما عزیزان:

زاگرس
ساعت18:19---11 شهريور 1394
سلام هانی قربونت برم اونروز خیلی خندیدیم.خودم هم نمیدانم چطور از دیواربالارفتم.آقای یوسف سلام

سارا
ساعت18:16---11 شهريور 1394
سلام هانی قبلا هم بهت گفتم اگه کارای خطرناک نکنی خیلی دوست داشتنی تر میشی

مليكا
ساعت22:32---10 شهريور 1394
وا
چرا حالا شوخي رشتي ميكني
ولي باحال بود موسيو خوبه حالا جنبه شوخي كردن و داره
پاسخ:سلام پرنسس...شوخی نبود ...کاملا جدی بود...اون من رو اذیت کرد...منم سه برابر و نیم اذیتش کردم...اگه کسی که جنبه شوخی داشته منظورت ممد دانته هستش که ..نه...جنبه نداره...یه دعوای گروهی کردیم بعدش که تا چندهفته دعوای بدنمون تامین بود....بازم ممنون که میای نظر میزاری ...بااینکه خیلی کار داری...بهم افتخار میدی...ممنون دختر مردم...


yousef
ساعت22:25---10 شهريور 1394
مرررررررررررررررررررسی
پاسخ:یوسف من میدونم یه روز این جونورا این پسره رو میخورن


yousef
ساعت22:21---10 شهريور 1394
سلام وفادارترین داداشم. سلام چشم آبی مهربونم.
سلام به همگی .سلام به آجی سارا و داداشای گلم زاگرس و آریا و آرین . حالتون خوبه داداشای خوشگل من؟؟
سلام داداش هانی عزیزم. هانی جونم عالی نوشتی .اولش داشتم میخندیدم بعدش کلا ناراحت شدم بخاطر اینکه شوخی خیلی بدی بود . اصلا شوخی که چه عرض کنم انتقام بدی بود. درسته که قسم خوردم نصیحتت نکنم ولی این نصیحت نیست. یه پیشنهاده سعی کنید از این شوخیها هیچوقت انجام ندید .خدا بهتون رحم کرد والا الان داشتید از عذاب وجدان ناراحتی میکشیدید.
راسی زاگرس مهربونم از تو یکی انتظار نداشتم با این هانی شیطون بلای خودم همکاری کنی...هههههههههههه قربونت برم داداش زاگرس عزیزم البته اشکالی نداره. تو خیلی مهربون و دل پاکی. من همیشه احساس میکنم که تو داداش مهربون خودمی.خیلی دوستدارم زاگرس عزیز و مهربون. دوتا داداشای دوقلومم آریا و آرین رو هم خیلی دوسشون دارم بخدا شماهارو اندازه داداشم هانی دوستدارم.اینو گفتم تا بدونید که برا من چقدر عزیزو مهربونید.مواظب همدیگه باشید چون من اونجا نیستم که هواتونو داشته باشم.خدا مواظب همتون باشه ایشاالله.
داداش چشم آبی خودم ، تو همیشه میگی نظرای من فضاییه . منو همیشه با حرفات خوشحالم میکنی.نظر امشبم رو نوشتم ببخش اگه فضایی نباشه.
قربون چشای آبی ات برم داداشی. خیلیا بهم گفتن دوسمدارن ولی هیچوقت توی عملشون نشون ندادن. داداش صداشون کردم ولی منو داداش خودشون قبول نکردن. اما تو تنها کسی هستی که منو داداش واقعی خودت میدونی و تا به الان تنهام نزاشتی و با گریه کردنم ،گریه میکنی و با خندیدنم ،میخندی و شادی میکنی.
همیشه آرزوی داشتن چنین رفیقی رو میکردم که داداش واقعی برا هم باشیم. خدارو هزار مرتبه شکر. راسی رفیقات هم مثل خودت بامعرفت هستن،همشون رو توی قلبم جا دادم.خدا کنه اونا هم منو تو قلبای مهربونشون بپذیرن.
خیلی دوستون دارم داداشای مهربون و باوفای خودم. ببخشید که احساسم رو اینجا بهتون گفتم دیگه امن تر از اینجا جای گفتن نداشتم.مرررررررررررررررررر
پاسخ:سلام به یوسف که توی بدترین شرایط تنهام نزاشته...خیلی ممنون که بهم روحیه میدی..نه بابا ...به نظر خودم اصلا جالب نمی نویسم...بخدا بعضی وقتا یه حسی شبیه خجالت شدید از نوشته هام میاد سراغم که ذهنمو بهم میریزه...به سختی دربرابرش مقاومت میکنم..حس خوبی نیست...تازه توی آپ قبلی به جای اینکه بنویسم نیکول کیلمن نوشتم آنجلا جولی...گیجم دیگه...تازه اینروزا که مشکل مامان خاله نسا پیش اومده کلا مغزم متلاشیه...البته شوخی نبود داداشی کاملا هم جدی بود...بابا یوسف این زاگرس رو نبین اینجوری یک بلاییه اون سرش ناپیدا...قربونش برم...من همیشه میگم نظرات فضاییه ..آره که فضاییه...من خیلی با تو راحتم ..تو منو توی بدترین شرایط کمکم کردی...وقتی خودمم خودمو باور نداشتم تو منو باور کردی...ولی دیگه کاری به کارشون ندارم..خودت میدونی کیا رو میگم...از بین همشون فقط از شهرام خوشم میاد...همیشه هم گفتم...عموجان یه بار یه جمله قشنگی گفت...اون گفت...کسی که ارزش دوستی رو نداشته باشه ارزش دشمنی رو هم نداره......ولی یوسف اون سعی داره با دشمن فرض کردنه من برای خودش اعتبار کسب کنه...ولی یوسف اون داره هنوز به من تهمت میزنه...اون میخاد بااستفاده از قدرت من برای خودش قدرت بدست بیاره...ولی بهرحال بزودی مدرسه ها شروع میشه و اون باهاس بره پی کارش...چیزی به آب شدن یخش نمونده...من فقط دارم حقارتشو تماشا میکنم و با صدای بلند میخندم....
پاسخ:دوباره سلام یوسف...واقعا دلیل اینهمه تهمت زنی و دشمنی فلانی رو با خودم نمیفهمم...خوناشام بود تا حالا بی خیال شده بود...بهرحال..وقتی کسی اینقدر راحت به دیگران تهمت میزنه من میفهمم که کلماتی که توی تهمت زدناش استفاده میکنه همشون صفتای درونیه خودش هستن...میگن کافرهمه را به پند خود کیش دارد...خوب..وقتی به من میگه بی ال یا هرچیز دیگه ..خیلی راحت میفهمم که خودش بی ال یا هرچیز دیگه ایه..وقتی همش اصرار داره من سنم اونقدره که خودش میگه خیلی راحت میفهمم خودش سنش بالای چهل ساله...اونه که همش خودشو قایم میکنه منکه حتی خودت میدونی تا چه اندازه جلو رفتم برای اثبات خودم...اون بود که خودشو قایم میکرد..پس این فلانیه که سرتاپاش دروغه...نه من...اون بهم گفته بی ال..خوب..نوشته های منو بخون کپی برداری های اونو هم بخون..ببین کی بی ال و خودفروشه...تن فروشه...آدم فروشه...درمورد محمدباقر هم خودت و خودم و خوده محمدباقر میدونیم که من چی براش کامنت فرستادم...این بماند...حتما فلانی بهش یه توهینایی کرده که محمدباقر رفته ....که حالا فلانی خودش عذاب وجدان داره میخاد بندازه گردن من...خداشفاش بده....یوسف تو خودت بهم اجازه نمیدادی برم وبلاگ محمدباقر وگرنه خودت میدونی میتونستم طوری باهاش دوست بشم که الان بیشتر از تو بیاد پیش منو همش توی وبلاگش از شادی و امید بگه...همرو بخندونه نه اینکه ناراحتی به مردم منتقل کنه...یوسف خودت که شخصیت واقعی منو میشناسی که...خودت میدونی هیشکی اندازه من بدبختی نداره توی زندگیش...ولی بازم این دلیل نمیشه بیام دردامو بندازم توی جون بقیه...خودت داری میبینی که دارم فقط خنده داراشو مینویسم...من به هیچکدوم اونا نگفتم دروغگو...از خزر گرفته تا محمدباقر....ولی یوسف تو شاهد باش ....اونا همشون بهم گفتن دروغگو...ولی یوسف بازم تهه دلم دوسشون دارم...و دعامیکنم حداقل پیش وجدان خودشون اعتراف به اشتباهشون بکنن...یوسف تو که شخصیت واقعی منو میشناسی...پس با من بمون..یعنی با ما بمون .....خواهش میکنم......


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





سه شنبه 10 شهريور 1394برچسب:,

|
 


به سراغ من اگرمی آییدبا دف و چنگ بیایید..باکف و سوت بیایید..اصلا با طبل بیایید..بگذاریدترک بردارد..بگذاریدکه ویرانه شود..اصلا بگذاریدکه نابود شود چینیه نازک تنهاییه من...اینجابابقیه جاها فرق میکنه..برای همه شما جاهست..همه همه همه شما....و..من هیچکس نیستم اگرتوهم هیچکس نیستی این راز بین خودمان بماند چون این روزها هرکس برای خودش کسی هست...هانی هانتد شاهزاده تاریکی
hanihaunted12@yahoo.com

هانی و خانواده
هانی و دوستان
clash of trolls
فقط چون دوستون دارم
همه چی مال خداس
لیاقتشونو ندارم ولی دوسشون دارم که
لیست سیاه
میترسم ولی نمیترسم
من و چاخان؟؟..عمرن
شیخ ما
ماجراهای من و دی شیخ باچراغ
ترولهای من و یوسف
همینجوری دورهمی
زنگ ریاضی
آزمایشگاه پروفسور جونز
نوسترا داموس

 

هانی

 


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان پسران زیبا(هانی هانتد ضدحالترین پسر فرهنگ شهر و آدرس hanihaunted.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
ردیاب ارزان ماشین
جلو پنجره جک جی 5

 

 

Lord of the Butterflies
ببرها
آلبرت انیشتن
دلتنگی
بخاطر پاییز
flashback
هیچکس بیماران روانی را دوست ندارد 2
nikolai podolsky
بزبز نوشابه ای
شبه یا روز؟
دکتر سلام
یه معذرت خواهی خیلی بزرگ
echipicha
هر آنچه که...
چوپان خوابالو
سیگار نکشید
خوب یا خب..مسئله اینست
گاومیش
سونامی 2
سامورایی ها

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی